عشق.داستان.حادثه.مرگ

دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


karasevda82

benim adim ask

karasevda82

http://karasevda82.loxblog.com

عشق.داستان.حادثه.مرگ

دو بيمار

عشق.داستان.حادثه.مرگ

آنروز .. تازه فهميدم .. در چه بلندايي آشيانه داشتم... وقتي از چشمهايت افتادم هنوز دست و پاي دلم درد مي کند چقدر شکستن سخت است وقتي تو داري نگاه مي کني Kim ancak Tanrı bilir beni

عشق.داستان.حادثه.مرگ

دو بيمار


در بيمارستاني دو مرد بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که
هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش بنشيند. تخت او در کنار تنها پنجره ي اتاق بود
اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد. و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت
بخوابد. آنها ساعت ها با يکديگر صحبت مي کردند. از همسر ... خانواده و
هر روز بعد از ظهر بيماري که تختش کنار پنجره بود مي نشست و تمام چيزهايي که بيرون
پنجره مي ديد براي هم اتاقيش توصيف مي کرد. بيمار ديگر در مدت اين يک ساعت با شنيدن
حال و هواي دنياي بيرون جاني تازه مي گرفت
اين پنجره رو به يک پارک بود که درياچه ي زيبايي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه
شنا مي کردند و کودکان با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به
منظره ي بيرون زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي
شد. همان طور که مرد در کنار پنجره اين جزييات را توصيف مي کرد هم اتاقيش چشمانش را
مي بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي کرد
روزها و هفته ها سپري شد
يک روز صبح ... پرستاري که براي شستشوي آنها آب مي آورد جسم بي جان مرد را کنار
پنجره ديد که در خواب و با آرامش از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از
مستخدمان بيمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد ديگر خواهش کرد که
تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد و پس از
اطمينان از راحتي مرد اتاق را ترک کرد
آن مرد به آرامي و با درد بسيار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را
به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره او مي توانست اين دنيا را با چشمان خودش
ببيند.
در عين ناباوري او با يک ديوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حيرت پرسيد که
چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي کرده چنين مناظر دل انگيزي براي او توصيف کند؟
پرستار پاسخ داد: "شايد او مي خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابينا بود و
حتي نمي توانست ديوار را ببيند 
 
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |